کافه سوژه

فرهنگی ، اجتماعی

کافه سوژه

فرهنگی ، اجتماعی

از میناب عکسی ندارم

http://s3.picofile.com/file/7484583866/bee.jpg

فکرکردن در مورد نوشته ای که قرار است عده ای آن را بخوانند لذت بخش است و نوعی هیجان به همراه دارد.

میناب شاید سوژه ی خوبی باشد،شهری که من در آن متولد شدم،درس خواندم،بزرگ شدم،به دانشگاه رفتم، مهمتر از همه یک عکاس آماتور شدم و خلاصه در این شهر زندگی کرده ام.

بهانه های عکاس شدنم جدا از اینکه حس درونی هنر را به من منتقل کند،عکاسی از فرهنگ و سنّت شهرم بود اما خیلی از شروع عکاسی ام نگذشت که فهمیدم سنّت ها رو به فراموشی اند و من بیهوده در پی آنها هستم.

تصور من از کودکی با آن همه خاطره ی خوب و با آن همه سوژه برای عکسهایم،تصور خوبی بود اما آن خاطره ها برای همیشه در خاطرم ماندن و جایی در دوربین من پیدا نکردن.

خانه ی گاه گلی پدر بزرگ با آن همه گاو و گوسفند و مرغ وخروس، حس زندگی در من ایجاد می کرد. یادم است یکی از گوسفند ها چهار قلو زایید و پدر بزرگ از این اتفاق خیلی خوشحال بود، همه ذوق کرده بودیم یادش بخیر. اما حالا فقط یک اتاق از آن خانه باقی مانده  بدون گاو و گوسفند.

دیگر خبری از کانال های آب نیست که ظهر تابستان با بچه های فامیل هوس شنا کردن داشته باشی و با بدن های برنزه شده به خانه برگردی.

نخل ها هم خشک شده اند و دیگر برای چیدن خوشه های آن ها هیچ بامدادی از خواب بلند نخواهیم شد ومراسم و دیگ های  خرما پزانی هم  نخواهیم داشت.

سِوند بافی هم دیگر رونقی ندارد، مردانی که با این حرفه امرار معاش می کردند همگی بازنشست شده اند و میراث این حرفه وارثی ندارد شاید ایرانیت باکلاس ترو مورد پسندتراست!؟

مراسم جشن ها و عروسی ها هم آن زرق و برق و هیجان سابق را ندارد،آن شور و نشاطی که همه ی فامیل سوار یک وانت می شدند و خیابان های شهر را با دست زدن ها و جیغ کشیدن ها می پیمودند و عروس را به خانه ی بخت می فرستادند.

سالهاست دیگر رنگهای پنجشنبه بازار را ندیده ام رنگهایی که باید سهم دوربین من میشد،رنگهایی که من دست در دست مادرم به بازار می رفتم تا آن ها را برای امروز به ذهنم بسپارم اما از آنجا هم عکسی ندارم.

 میناب را به خاطر پنجشنبه بازارش می شناسند،او هم رو به موت است  و فقط اسمی از آن باقی مانده و خیلی چیزهای دیگر که گفتنش در حوصله ی این مهمانی نیست.

به دلایل  زیادی از میناب عکسی ندارم و به کوچ می اندیشم!

بهنام ذاکری ، عکاس

کافه چی: در این کافی گاهی دوستان هم می آیند و  از جاهای دنج و لحظات بیادماندنی شان چیزی می نویسند ، بهنام ذاکری اولین نفر است ، او از عکاسان آینده دار ماست و آن عکس بالا هم انتخاب من از بین عکس هایش است ، عکسی که اتفاقن در میناب است ، اما میناب بلوکی با کلی تصویر و خاطره از گذشته.



نظرات 4 + ارسال نظر
ادریس چهارشنبه 8 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 04:57 ب.ظ http://abi-sourati.blogsky.com

با این نظرت که آقای ذاکری عکاس آینده داریست موافقم. حیف که عکی از میناب ندارد

داره. رو نمی کنه

بهنام چهارشنبه 8 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 10:12 ب.ظ http://www.BehnamZakeri.ir

سپاس از صاحب کافه که مرا دعوت کرد

کافه مال شماس. بارم بیا

مانـالی چهارشنبه 8 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 10:55 ب.ظ http://daarchin.blogsky.com/

لذت بردیم.
همیشه نقب زدن به خاطرات گذشته حس لذت بخشی داره،مخصوصن که اگه خاطرات کسانی باشه که دیدشون با بقیه متفاوته.

صد در صد

لاتیدان پنج‌شنبه 9 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 12:13 ق.ظ

بهنام ذاکری عزیز

هرچند برای من میناب هم چنان زیباست به خاطر رودهایی که خشک نمی شوند و نخل هایی که نمی سوزند ..
«شرف المکان بالمکین»
به خاطر به نام و به نشان هایش

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد